سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند آن است که از فراگیری دانش ملول نگردد . [امام علی علیه السلام]

سه شنبه 85/9/14 ::: 3:29 عصر



نه!... هنوز فراموش نکرده ام و از خاطرم نرفته است. هنوز به یاد دارم که «میثاق» من و تو هر پاییز تجدید می شود... اگرچه که من بارها کوتاهی کرده ام و دیر آمده ام...
اما نگار من!..می دانی که پیمان دل با تو، پیمانی است مطلق و ابدی... حتی اگر پیمانه عمر به سر آید...

 




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 85/8/30 ::: 4:2 عصر



هنر آن است که در کشاکش درد، در هنگامه بلا، در لحظات اندوه و اضطراب و بی تابی، در آنات زخم خوردن و شکستن، در حین جان کندن و رفتن و نماندن، چون سنگ زیرین آسیاب باشی... خاموش و استوار و صبور...

 




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 85/8/16 ::: 7:8 عصر



دوباره پائیز و میثاق و اشراق بارانی شبانه و همیشگی دل با «تو»...این نگاشته های خونرنگ را که می بینی، شِکوه و گلایه نیست...پائیزانه های دل است.حرف های دلی است که بوی غربت و دلتنگی اش با نمی از باران خزان زده، تازه می شود...حکایت است...روایت دردی است، به یادگار مانده از ابتدای «حوریب»...

 





حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 85/8/2 ::: 12:16 صبح



می روی و من نگرانت...و من از پی ات، خیره خیره و انگشت حیرت گزان و اشک حسرت به چشم، به «رفتنت» می نگرم...بی آنکه حتی به قدر ذره ای بتوانم به «ماندن» بخوانمت... تو از جنس رفتنی...از تبار نماندن...از قبیله گریز...از قافله شتاب...و نیک می دانم که، هر آمدنی را رفتنی است...گویا به قدر همین گاهِ اندک، قسمتِ این دل تنها و بی قرار بودی.آمده بودی به صبوری بخوانیش و دل نیز ، در این مجال صبوری کرد...بی صبرانه صبوری کرد!..
تو هم می روی!..اما... به گواه این دل ناشکیبا و طوفانی، به یقین می دانم که هر رفتن را نیز، آمدنی است...برو...به خدا می سپارمت، مهربانترین ِ این روزهای تلخ و گزنده راهی...

 

 




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»




سه شنبه 85/6/21 ::: 6:16 عصر



قدم اول را که بر « حوریب » می گذاری، بی رحمی صخره ها و سنگلاخ ها پایت را سخت می آزارد.دردی عمیق و آشنا تمام وجودت را در بر می گیرد. دردی که می شناسی اش... سالهای سال است که با تو همسفر است... همراه است... می خواهی قدم از قدم برداری، اما نمی توانی... گویا در همان قدم اول متوقف شدی...

اما نه!.. باید رفت... نباید ماند... « حوریب » جای ماندن نیست... جایگاه رفتن است...

قدم دوم را که می گذاری، پاهایت خرد می شوند... و به ناگاه خون فوران می کند... جریان گرم خون را در زیر پایت حس می کنی...

قدم سوم و سوزشی گرم...در تمام وجود رخنه می کند.رسوب می کند.بند بندت می خواهد از هم بگسلد... رد خون بر « حوریب » می ماند... به سان نشانه ای...

قدم چهارم و سوختن...

قدم پنجم... از سوختن و گرمی اش خاکستر می شوی...

نه!.. به گمانم باید اینجا « پرواز » کرد...




حوریب و () حرف دل موضوع: به «نگار»



<   <<   11   12   13   14   15      >

تبرک


بِسم الله الرَحمن الرّحیم


اَلّلهمَّ صَلِّ عَلی الصّدیقة فاطمَةَ الزّکیة حَبیبةَ حَبیبکَ وَ اُمّ اَحبائِکَ و اَصفیائِکَ الّتی انتَجَبتَها و فَضَّلتَها و اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالمین. الّلهمَّ کُن ِ الطالبَ لَهَا ممَّن ظَلَمَها و اَستَخفَّ بِحَقّها و کُن ِ الثائِرَ الّلهمَّ بدَم ِ اولادها. الّلهمَّ و کَما جَعَلتَها اُمَّ اَئِمَةِ الهدی و حَلیلَةَ صاحِبِ الّلواء و الکَریمَةَ عندَ المَلِآء الاعلی فَصَلِّ علیها و عَلی اُمِّها صَلوةً تُکرِمُ بها وَجهَ ابیها محمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و تُقرُّ بها اَعیُنَ ذُرّیّتَها و اَبلِغهُم عنّا فی هذه الساعُةِ اَفضَلَ التّحیّةِ و السَلام...




نشان


به «نگار» - حوریب






آگاهی



 

عبور



نوا