سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این تویی که اغیار را ازدل های دوستانت زدودی ... و چون عالَم ها آن را وحشت زده کند، تو همدم آنانی . [امام حسین علیه السلام ـ در دعای روز عرفه ـ]

سه شنبه 86/6/6 ::: 11:9 عصر



یا اَیُها العَزیز مَسَّنا وَ اَهلَنا الضُّر وَ جِئنا ببضاعَةٍ مُزجاةٍ فَاوفِ لَنا الکَیل وَ تَصَدّق عَلینا اِنَّ الله یَجزی المُتَصَدقین.

دوباره زمانی رسید که باید نوشت! باید حرف زد...
باید اندیشید و من به تو می اندیشم. به تویی که اندیشیدن به تو، وضو میخواهد...
می دانی که چه میخواهم بگویم!! می دانی که از تو؛ تو را خواستن مردانگی ست...
راستش از نگاه لطیف تر از بارانت و از چشمان آبی تر از آسمانت نمی خواهم بگویم.
از غزل خوانی سنگها و آشتی طوفان با دریا به هنگام آمدنت هم نمی خواهم بگویم.
بگذار اینها را کسانی بگویند که طاقت بیشتری دارند.
کار دل من از بازی با کلمات و واژه ها گذشته است!!! اما نه آنقدر که دیگر روز را با تو آغاز نکنم.
هر روز سلامت میکنم... آخر نه آنقدر دوری که سلامت نکنم و نه آنقدر نزدیکت هستم که جواب سلامم را بشنوم  و در مستی اش سر بر عرش سایم...
هر روزم را با سلام بر تو آغاز میکنم تا در انتظار شنیدن جوابش، انتظارم شیرین گردد...

شــنبـه: سَلامٌ عَلی موسی و هارون
یکشنبه: سَلامٌ عَلیّ یوم وُلد
دو شنبه: سَلامٌ عَلی نوحٍ فی العالمین
سه شنبه: سَلامٌ عَلی ابراهیم
چهار شنبه: سَلامٌ قَولاً مِن رَبّ رَحیم
پنجشنبه: سَلامٌ عَلی آل طه و یس
جمــعــــه : .........

همه را به بهانه سلام جمعه ها گفتم!! مگر می شود بی وضو و اندیشه سلام گفت؟!
این سلامها کلیدی بود برای فتح راههای بسته «خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت» نازنین و دل افروز تو...
راستی با دلم چه کنم؟! اصلا زبان به کدام سلام بچرخد تا مرهم زخم انتظار باشد؟!
از عمر من 1000 جمعه گذشته است و از غیبت تو بیش از 1000 سال!!!
غروب جمعه شده است و من سلام ندادم به امید دیدنت!! من و دل منتظرت هستیم تا بیایی...

سَلامٌ عَلیکُم بِما صَبَرتُم...

راستی هر وقت آمدی! غبار جاده ها را هم با خود بیاور تا سرمه چشمانمان کنیم.
هر وقت آمدی! پرستوهای راه را هم با خود بیاور تا برایت سایبان بسازیم.
هر وقت آمدی! نگاهمان کن تا مجنون شده؛ برایت افسانه ی لیلا بسازیم و هر کدام فرهاد را رو به روی قامت شیرین تو به زانوی عشق در آوریم.
هر وقت آمدی! رو به روی چشمانمان بایست تا خورشید را با چشمان باز بنگریم و از گوشه خمار دیدگانت نگاهمان کن تا افتادگی را با عزت عشق درهم آمیزیم.
هر وقت آمدی! بگذار نسیم صحرا رایحه ی آمدنت را در عطر گل های سوسن بپیچد.
هر وقت آمدی! کمی هم با «زینب» حرف بزن! او بیش از من دلتنگ حضورت است.
هر وقت آمدی! شقایق ها را صدا کن تا برایت نغمه دلهای سرخ خیبر را روایت کنند.
هر وقت آمدی! اول به کوچه ای در مدینه برو! آنچا یاسی رنگ نیلوفری گرفته است.چشم به راه آمدنت هستند هاشمیان!! میدانی که...
هر وقت آمدی! دستی هم بر فرات زن! شاید آرام گرفت و از شرمندگی «چشم» و «دست» بیرون آمد...
راستی ما که میدانیم  تو از مکه میایی و ندای « أنا بَقیّةُ الله» سر میدهی... پس چرا  بر دلها  داغ کربلا و بین الحرمین را نهاده اند؟!
هر وقت آمدی!
هر وقت آمدی...
خواهم گفت که پیامبر عاطفه ای و امام رحمت...
قرآن عشقی و سوره «هَل اَتی» و آیه تطهیر...
و هر گاه شال سبزت را به دست باد بسپاری تا بر چشمانمان شراره ی عشق ریزد، خواهم دانست که تو همانی که باید باشی...

مولای من خوش آمدی... بنَفسی انت یا اباصالح المهدی

پی نوشت: یک دنیا ممنون «تو»، سرورم...




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




جمعه 86/5/26 ::: 2:43 عصر



اگر دل تمام عمر را هم در سکوت و خاموشی بسر برد و آرام باشد؛ به ذکر تو و نام بلند تو که می رسد، بی بهانه مستی می کند و به پای می خیزد و به ادب و احترام تمام، بر جای خویش می ایستد...
نیک می دانی که «حوریب» همه ی حیات خویش را مدیون توست. با تو آغازش کرد و با تو به پایان خواهد رساند. شب میلاد توست. می دانی که از چه رو این گونه نگاهت می کند و چشم از آستانت بر نمی دارد؟!
«نور» لطف و کرم و عنایت و دستان بلند و پناهگاه محکم ترا برای تمام عمر خویش و عزیزترین ِ زندگیش می خواهد...

 

...تمام هستی خویش را مدیون توام عموی خوبم


نگار من!
روز جمعه است. به برکت و تقدس نام عموی بزرگوار و مهربان هم که شده، از سر لطف و منت و کرامت قدمی بر «حوریب» بنه... که سخت مشتاق است و منتظر و چشم به راه...




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 86/5/2 ::: 10:26 عصر



شب دهم، مظهر جود و کرمت را نشان عالم می دهی و به آن مباهات می کنی... سومین «محمد(ص)» آل محمد(ص) را زینت بخش کائنات می کنی و شور و سرور خانه ی سومین «علی(ع)» آل محمد(ص) را به اوج می رسانی... همه ی عالم را برای نیم نگاهی از جود و کرم، حواله ی این بارگاه می کنی...
مولای من علی بن موسی الرضا (ع)!
می دانی که تنها و تنها مقیم در همین خانه ام... و این بار هم با چشمانی امیدوار بر این درگاه ایستاده ام...
مولا! پدر به نام پسر که می رسد، دستهای نیازمند و مشتاق را رد نمی کند...
...
   ...
      ...
به شب سیزدهم که نزدیک می شویم، اندک اندک جلوه ی تمامی ذاتت را عیان می کنی... نورٌ عَلی نور را تفسیر می کنی... احسن الخالقین بودنت را می نمایی... اولین «علی(ع)» تمام آفرینش را در خانه ی خاص خودت بر زمان و مکان عرضه می کنی...
مولای من!
در وصف تو، مولود یگانه ی عالم، نوشتن کار این دل و قلم و زبان نیست...من چه بگویم که وصف ترا حضرت رب الارباب، در همان «نام» بلند و اعلایت به تمامی نگاشته است...




حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 86/4/26 ::: 4:11 عصر



گردش سال و ماه و روز و گذر عمر و رفتن ایام، مرا باز هم به آستانه ی «ماه تو» کشاند. به بارگاه رفیع و بی انتهایی که جز خیر و نیکی از آن انتظار نمی رود و جز برکت، پایانی ندارد.
مثل همیشه که بنده نوازی کرده ای، باز هم دست دل لرزان را گرفتی و به کوی خویش کشاندی؛ تا در باران پیوسته ی رحمت واسعه ات غرقش کنی و نشانش دهی که تمام خیر دو عالم را در لحظه لحظه ی این ماه برایش نهفته ای...
و باز مثل همیشه، من هم تمام دارایی «نداشته» ام را با همان چشمان بارانی امیدوار به درگاهت می آورم و ملتمسانه به دامانت می آویزم و  تمام  دل را به تو می سپارم  و نجات از آتش مهیب و سوزنده ی غفلت و نسیان خویش را از تو می خواهم...
آگاهم کن...


 

... یا من ارجوه لکل خیر



حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار




سه شنبه 86/4/12 ::: 8:36 عصر



تمام کائنات و ملکوت سماوات و ارض را آذین بسته اند. قدم به قدم فرشتگان صف بسته، ایستاده اند. گویا تفسیر « والصافّات صَفّاً » در وصف همین فرشتگان صف زده است... ستونی از نور، خانه ی ساده و صمیمی رحمة للعالمین را با عرش الهی پیوند می دهد. همگی دیده به راه، که نازنین ترین مولود هستی کِی خاک تاریک را به قدوم خویش روشن می کند... همه منتظر آمدنش...
و خداوند بر بشر منت نهاد و درخشان ترین ِ نوری که در مستورترین ستر عرش کبریائی و مصدر فرماندهی اش می چرخید و مایه ی فخر آسمانیان بود؛ را با تمام جمال و جلال ذات خویش به زمین فرستاد... و زمین روشن شد و  عالمی مست این غنچه ی محمدی...
«او» که آمد، با اولین قطره ی اشک پاک و زلالش «کوثر» را فرو فرستادند...


 

... پنهان مشو که روی تو بر ما مبارک است



حوریب و () حرف دل موضوع: گاه نگار



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

تبرک


بِسم الله الرَحمن الرّحیم


اَلّلهمَّ صَلِّ عَلی الصّدیقة فاطمَةَ الزّکیة حَبیبةَ حَبیبکَ وَ اُمّ اَحبائِکَ و اَصفیائِکَ الّتی انتَجَبتَها و فَضَّلتَها و اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالمین. الّلهمَّ کُن ِ الطالبَ لَهَا ممَّن ظَلَمَها و اَستَخفَّ بِحَقّها و کُن ِ الثائِرَ الّلهمَّ بدَم ِ اولادها. الّلهمَّ و کَما جَعَلتَها اُمَّ اَئِمَةِ الهدی و حَلیلَةَ صاحِبِ الّلواء و الکَریمَةَ عندَ المَلِآء الاعلی فَصَلِّ علیها و عَلی اُمِّها صَلوةً تُکرِمُ بها وَجهَ ابیها محمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و تُقرُّ بها اَعیُنَ ذُرّیّتَها و اَبلِغهُم عنّا فی هذه الساعُةِ اَفضَلَ التّحیّةِ و السَلام...




نشان


گاه نگار - حوریب






آگاهی



 

عبور



نوا