درون تهی گونه اش، منتظر «اولین» مهمان آسمانی است. از شوق آمدن این عالی ترین منظومه ی خلقت، جامه که نه، دیواره های سخت رکن یمانی خویش را بر مادری که به او پناه آورده، شکافته است. و حال، چشم های سیاهش به دامان پاکی می نگرد که «علی»(ع) را در آغوش دارد. گویا روح حقیقی را اکنون بر کالبدش دمیده اند. سه شبانه روز است که علی (ع) را در دل خود دارد و می بالد؛ که اگر مقام ابراهیم خلیل (ع) در بیرون دیواره های اوست، مقام علی (ع) در درون اوست...
بسیار بسیار بسیار بیش از آن که لایقش باشد، بر او بخشوده و بخشیده ای؛ آنقدر که در حقارت حساب و کتاب ذهن بشری نمیگنجد... امان!! که این مخلوق فراموشکار و نسیانگر، ظرف دلش را وسیعتر و عمیقتر نکرد. هدف اقیانوس بود و او در حد پیاله ماند... حقیر ماند... و لطف بیکران تو را که از وجودش سر ریز می کرد، ندید...
«لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ الله اُسوَةٌ حَسَنة»
و همه ی عالم و آدم و ملائکه و کائنات و حملة العرش الهی می دانستند که تنها گوهر ناب و دردانه ی وجود رسول و ثمره ی نازنین زندگی و عمرش، «تو» هستی...
آنکه از «نور» رسول خدا و همه ی عشق اوست و با او یکی است؛
آنکه به کلام نافذ و دلنشین احسن الخالقین، «کوثر» است؛
آنکه اصل و سرچشمه ی حیاست و نام زیبایش، با حیاترین کلمه ی آفرینش است؛
آنکه محبوبه ی حق است؛
آنکه محجوبه به حجابِ برترین است؛
آنکه محدثه ی حدیث حضرت عشق است؛
آنکه حوراء انسیه است؛
آنکه نور در نور در نور است؛
آنکه ...
آنکه ...
آنکه ...
آنکه مادر «علمدار» است؛
«تو» هستی...
آمدنت مبارک، بهترین اسوه ی خدا...
پ.ن.1 اَللهُمَ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلمُکَ...
پ.ن.2 «مادر»! این روزها، تنها تلخ خند و اشک است که بر چهره می دود. شب میلاد توست. دل کمی آرامش و قرار می خواهد. مثل همیشه ذکر لب های خسته اش «یا مَولاتی، یا فاطِمَةُ اَغیثینی»...